۱۳۹۵ تیر ۱۰, پنجشنبه

خاطره اول اسپنک(نقطه عطف)

وقتی که سال سوم دبستان بودم (دقیقا سال 1373)از تهران سَر به شهریار-روستای فردوسیه نقل مکان کردیم من اون سال باید به مدرسه جهاد فردوسیه میرفتم و اطلاعی نداشتم که مدرسه اونجا بر خلاف مدرسه قبلیم بسیار تنبیه بدنی از جمله با چوب به کف دست و ملاج زدن و اُردنگی و پس گردنی رایجه و فکر می کردم تنبیه در کونی تنها تو کارتون های تام و جری وجود داره

Image result for spaking in tom and gery

تو مدرسه جهاد اتاق معلم ها پنجره ای رو به حیاط مدرسه داشت و اول سال سر صف ناظم مدرسه که فردی میان سال و تنومند بود و بچه ها علی اقا صداش می کردن به همه اخطار داده بود که از پنجره ،اتاق معلم ها رو نگاه نکنن ولی من که به قوانین اون مدرسه اشنا نبودم اخطارش رو زیاد جدی نمی گرفتم و اتاق معلم ها رو با وجود اینکه چندتا از هم کلاسیهام بهم گفته بودن این کارو نکنم نگاه می کردم



یک ماه از شروع مدرسه گذشته بود یک روز تو زنگ تفریح داشتم اتاق معلم ها رو دید میزدم تو عالم هَپَروت خودم بودم  که ناگهان کونم به شدت سوخت  به سرعت روم رو به عقب برگردوندم که ناگهان از ترس خشکم زد علی اقا رو با تَرکه ای در دست دیدم علی اقا با تَرکه ضربه ای به کونم زده بود 

   

کونم به شدت می سوخت این اولین بار بود که تو عمرم کتک می خوردم اونم چه کتکی "اسپنک" از خجالت سرخ شده بودم و از ترس دهنم باز مونده بود می خواستم کونم رو بمالم ولی روم نمی شد علی اقا در حالی که لبخندی تمسخر آمیز به لبش داشت گفت:"دیگه اونجا رو نگاه نکن باشه پسر خوب "و راهش رو کشید و رفت 

 

یکی از بچه های سال پنجمی که بسیارتُخص بود و شاهد ماجرا بود با دور شدن علی اقا زد زیر خنده و گفت :بدبخت رو نگاه کن شوکه شده هنوز نمیدونه از کجا خورده در حالی که از خجالت و تحقیر بقض کرده بودم راهم رو کشیدم و به طرف دستشویی رفتم تو دستشویی شلوارم رو پایین کشیدم و شروع کردم به مالیدن کونم تا سوزشش کم بشه تو دست شویی موندم تا زنگ بخوره وقتی زنگ خورد و از دستشویی بیرون اومدم همون پسر من رو دید و گفت :تا حالا داشتی تو دست شویی چیکار می کردی ؟داشتی کونت رو میمالیدی ؟و با تمسخر گفت :"یادت باشه دیگه اونجا رو نگاه نکنی باشه پسر خوب"
 
 


........ 
ضمیمه:
چرا این خاطره یک نقطه عطف است ؟
منشا نقطه عطف از علم ریاضیات است در ریاضیات به نقطه ای که نمودار از حالت ماکزیمم به حالت مینیمم تبدیل میشود و برعکس نقطه عطف می گویند در زندگی نیز اطفاقی که باعث می شود زندگی یک فرد دگرگون شود را نقطه عطف می گویند این خاطره نقطه عطف زندگی من است چون شخصیت جنسی من را در اینده همین اطفاق شکل می دهد .



  

  

تحلیل خاطره اول اسپنک

در مورد خاطره اول اسپنک چند نکته کلیدی وجود داره :
1)من اولین تنبیه بدنیم با اسپنک اغاز شد 
2)علی اقا لبخندی تمسخر امیز به لب داشت و از کاری که کرده بود لذت برده بود
3)من بدون هشدار قبلی اسپنک شدم
4)دانش اموزی من رو چندیدن بار تحقیر کرد و جمله "دیگه اونجا رو نگاه نکن پسر خوب"رو تکرار کرد 


  
  

خاطره دوم اسپنک

تو مدرسه جهاد به سال چهارم رفته بودم و خاطره اسپنک شدن در سال سوم رو فراموش کرده بودم (ولی نه انقدر که دوباره اتاق معلم ها رو نگاه کنم)تو اون یک سال با علی اقا رفیق شده بودم علی اقا تو حیات مدرسه در زنگ تفریح داشت گشت می زد تا بچه ها شلوغ کاری نکنن منم همراهش بودم علی اقا ناگهان از دور پسری رو دید که داره اتاق معلم ها رو دید میزنه مسیر حرکتش رو به سمت اون پسر برگردوند و اروم از پشت سرش بهش نزدیک شد می دونستم میخواد چه کار کنه ولی جرات نداشتم به اون پسر اخطار بدم علی اقا ترکش رو به عقب برد و محکم به کون اون پسر زد اون پسر هم کونش رو با دست گرفت و به سرعت به عقب برگشت دیدم هم کلاسیم عادل هستش عادل از تعجب و ترس خشکش زده بود علی اقا با لبخند تمسخر امیزی که به لب داشت رو به عادل کرد و گفت "دیگه اون تو رو نگاه نکن باشه پسر خوب "

  

تحلیل خاطره دوم اسپنک

به نکات زیر دقت کنید :
1)عادل دقیقا مشابه من اسپنک شد 
2)عکس العمل عادل به اسپنک دقیقا مشابه عکس العمل من بود 
3)علی اقا دقیقا همون جمله "دیگه اون تو رو نگاه نکن پسر خوب "رو به عادل گفت
4)علی اقا به این کار عادت کرده بود و از این کار لذت می برد
5)این حادثه خاطره اسپنک شدن خودم رو در ذهن من ماندگار کرد 
6)با دیدن اسپنک شدن عادل به نحوه اسپنک شدن خودم پی بردم 

خاطره سوم اسپنک

برای سال پنجم دبستان دوباره خونمون رو عوض کردیم و این بار به علی آباد شهریار رفتیم تو مدرسه جدید چون جمعیتمون کم بود ناظم نداشتیم به خاطر همین مدیر نقش ناظم رو ایفا می کرد و از بچه های شَر مدرسه به عنوان مُبصر کلاس استفاده می کرد تا قابلیت ساکت کردن کلاس رو داشته باشن مدیرمون که یک مرد رَشتی میان سال بود همون اول سال تهدید کرده بود که هرکی رو مبصر کلاس اسمش رو به عنوان بی نظم ها به مدیر بده بدجور کتک میزنه مبصر کلاس ما جواد نام داشت اوایل سال بچه ها شلوغ می کردن و جواد اسمشون رو تو کاغذ می نوشت و تحدید می کرد که به مدیر میده یک روز که معلممون دیر کرده بود و بچه ها خیلی شلوغ می کردن ناگهان مدیرمون با عصبانیت در کلاس رو باز کرد یک خطکش فلزی به دست داشت و با عصبانیت به جواد گفت اسم شلوغ ها رو بهش بده جواد اسم دوتا از بچه ها به نام های  "شهریار" و "سجاد" رو نوشته بود مدیر وسط کلاس بین دو ردیف وایستاد و داد زد: شهریار کیه؟ بیاد پای تخته، شهریار بقل دستیه من بود و از صندلیش بلند شد و در حالی که از کنار مدیر رد می شد که پای تخته بره مدیر با خط کش ضربه محکمی به کمرش زد شهریار رفت پای تخته در حالی که کمرش رو با دستش می مالید مدیر اسم سجاد رو خوند و گفت سجاد بیاد بیرون سجاد هم وقتی از کنار مدیر رد می شد ابتدا مدیر ضربه ای به کمرش و بعد ضربه ای به کونش زد سجاد هم رفت پای تخته در حالی که با یک دستش کمرش و با دست دیگه کونش رو می مالید مدیر به هر دو شون گفت دستاتون رو جفت کنید شهریار و سجاد دستاشون رو جفت کردن و نفری 5 ضربه با خط کش به دستاشون ضربه زد مدیر ما رو تحدید کرد که بار دیگه صدامون رو بشنوه فُلان و بَهمان میکنه و از کلاس رفت بیرون سجاد و شهریار هم رفتن سر جاشون نشستن تا مدیر پاش رو گذاشت بیرون 
جواد زد زیر خنده و گفت: دیدید چه طور در کون سجاد زد
 سجاد گفت:دردم نیومد
جواد گفت:آره دیدم چطور مثل سگ داشتی کونت رو میمالوندی 
سجاد گریه کرد  

 
  
   

تحلیل خاطره سوم اسپنک

به نکات زیر دقت کنید :
1)اسپنک سجاد بدترین و درد آورترین نوع اسپنک بود چرا که ضربه بسیار محکم بود و خطکش آهنی بسیار دردناک است
2)اسپنک سجاد تحقیرآورترین نوع اسپنک بود چرا که با گریه او همراه بود 
3)اسپنک سجاد خاطره اسپنک خودم را در ذهنم زنده کرد

خاطره چهارم اسپنک

وقتی سال پنجم دبستان ،امتحانات نهایی را دادیم در تعطیلات تابستان آن زمان ها بازی پسرها دوچیز بود: یکی کارت بازی و دیگری تیرکمون مگسی
 

Image result for کارت فوتبالی ایدین

اونوقت ها تو تابستان انقدر بچه ها با تیرکمون مگسی بازی می کردن که رو زمین پر از تیر ،تیرکمون بود به خاطر همین ما تیرهامون رو از روی زمین پیدا می کردیم یک روز ساعت 3 ظهر مرداد ماه داشتم  دنبال تیر رو زمین می گشتم سرم رو زمین بود و از کنار بلوار رَد می شدم هیچکس تو خیابون نبود تمام بلوار رو درخت کاشته بودن و وسط بلوار خالی بود ولی درختها اجازه مشاهده توی بلوار رو نمی دادن سرم انقدر به زمین بود که حواسم از همه جا غافل بود ناگهان نیم رخ سمت راست کونم به شدت سوخت سرم رو از زمین بلند کردم که صدای برخورد شیع کوچکی به آسفالت رو شنیدم دیدم یک تیر داره رو زمین غَلت می خوره تیر رو با تعجب از روی زمین برداشتم و در حالی که انگار باسنم رو نیشگون گرفته باشن داشتم فکر می کردم که این تیر از کجا اومده ناگهان دیدم درختها کنار رفت و یک پسر 15 یا 16 ساله با شلوار کُردی و چهره بسیار شَر و با تیرکمونی در دست که به سمت من نشونه رفته بود از توی بلوار ظاهر شد از ترس خشکم زد با خودم گفتم این کیه؟ چرا من رو با تیرکمون زد از من چی می خواد ؟پسره تیرکمون رو به سمت من نشونه گرفته بود و بهم گفت: اون تیر رو بده به من ،با ترس تیر رو بهش دادم بعد بهم گفت :خوب حالا برو و به کسی چیزی نگو 
در حالی که ازش دور می شدم یک تیر دیگه از پشت به کونم زد
 تیر دوم رو که زد پا به فرار گذاشتم 
چند دقیقه بعد یک جای خلوت پیدا کردم و شروع کردم به مالیدن کونم اون پسر رو دیگه هرگز ندیدم