۱۳۹۵ تیر ۱۰, پنجشنبه

تبدیل مازوخیسم به سادیسم

در پست بالا گفتم که رابطه اسپنک من و شاهین باعث شده بود دیگه از اسپنک شدن بدمون بیاد چرا که عقده اسپنک شدنمون خالی شده بود ولی لذت اسپنک کردن زیر دندونمون رفته بود و به عبارتی به جای مازوخیسم ،سادیسم گرفته بودیم 
من و شاهین تو بلوار قایم می شدیم و پسر بچه ها رو با تیرکمون اسپنک می کردیم (این ایده من از خاطره 4 بود)و گاهی سوزن سرنگ رو تو جاهای شلوغ تو کونشون می کردیم اگر بچه ای رو تنها گیر می آوردیم به بهونه های بنی اسراعیلی اسپکینگش می کردیم و اون بچه ها به خاطر شرم و حیا به کسی چیزی نمی گفتن در حالت کلی کابوس بچه های دبستانی محله شده بودیم و همشون ازمون می ترسیدن 
کافی بود تو مدرسه کسی اسپنک بشه ما انقدر جلوی دیگران تحقیرش می کردیم که طرف به مرگش راضی بشه یک بار یک پسر سال اول دبیرستانی در حالی که زنگ تفریح خورده بود و بچه ها وارد سالن می شدن داشت از سالن خارج می شد که بره آب بخوره ناظم مدرسه با شلنگ در کونش زد و اون پسر باسنش رو گرفت و به عقب خودش نگاه کرد ناظم رو دید و ناظم بهش گفت کجا؟برگرد سر کلاس ،من و شاهین که شاهد  ماجرا بودیم به عمد با صدای بلند خندیدیم و به ناظم گفتیم :اقای شعبان زاده دمت گرم خیلی باحال بود بقیه هم به هوای خندیدن ما خندیدن پسره بدبخت بد سرخ شده بود من و شاهین هر دومون راست کرده بودیم

  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر