۱۳۹۵ تیر ۱۰, پنجشنبه

خاطره چهارم اسپنک

وقتی سال پنجم دبستان ،امتحانات نهایی را دادیم در تعطیلات تابستان آن زمان ها بازی پسرها دوچیز بود: یکی کارت بازی و دیگری تیرکمون مگسی
 

Image result for کارت فوتبالی ایدین

اونوقت ها تو تابستان انقدر بچه ها با تیرکمون مگسی بازی می کردن که رو زمین پر از تیر ،تیرکمون بود به خاطر همین ما تیرهامون رو از روی زمین پیدا می کردیم یک روز ساعت 3 ظهر مرداد ماه داشتم  دنبال تیر رو زمین می گشتم سرم رو زمین بود و از کنار بلوار رَد می شدم هیچکس تو خیابون نبود تمام بلوار رو درخت کاشته بودن و وسط بلوار خالی بود ولی درختها اجازه مشاهده توی بلوار رو نمی دادن سرم انقدر به زمین بود که حواسم از همه جا غافل بود ناگهان نیم رخ سمت راست کونم به شدت سوخت سرم رو از زمین بلند کردم که صدای برخورد شیع کوچکی به آسفالت رو شنیدم دیدم یک تیر داره رو زمین غَلت می خوره تیر رو با تعجب از روی زمین برداشتم و در حالی که انگار باسنم رو نیشگون گرفته باشن داشتم فکر می کردم که این تیر از کجا اومده ناگهان دیدم درختها کنار رفت و یک پسر 15 یا 16 ساله با شلوار کُردی و چهره بسیار شَر و با تیرکمونی در دست که به سمت من نشونه رفته بود از توی بلوار ظاهر شد از ترس خشکم زد با خودم گفتم این کیه؟ چرا من رو با تیرکمون زد از من چی می خواد ؟پسره تیرکمون رو به سمت من نشونه گرفته بود و بهم گفت: اون تیر رو بده به من ،با ترس تیر رو بهش دادم بعد بهم گفت :خوب حالا برو و به کسی چیزی نگو 
در حالی که ازش دور می شدم یک تیر دیگه از پشت به کونم زد
 تیر دوم رو که زد پا به فرار گذاشتم 
چند دقیقه بعد یک جای خلوت پیدا کردم و شروع کردم به مالیدن کونم اون پسر رو دیگه هرگز ندیدم 

  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر