۱۳۹۵ تیر ۱۰, پنجشنبه

خاطره سوم اسپنک

برای سال پنجم دبستان دوباره خونمون رو عوض کردیم و این بار به علی آباد شهریار رفتیم تو مدرسه جدید چون جمعیتمون کم بود ناظم نداشتیم به خاطر همین مدیر نقش ناظم رو ایفا می کرد و از بچه های شَر مدرسه به عنوان مُبصر کلاس استفاده می کرد تا قابلیت ساکت کردن کلاس رو داشته باشن مدیرمون که یک مرد رَشتی میان سال بود همون اول سال تهدید کرده بود که هرکی رو مبصر کلاس اسمش رو به عنوان بی نظم ها به مدیر بده بدجور کتک میزنه مبصر کلاس ما جواد نام داشت اوایل سال بچه ها شلوغ می کردن و جواد اسمشون رو تو کاغذ می نوشت و تحدید می کرد که به مدیر میده یک روز که معلممون دیر کرده بود و بچه ها خیلی شلوغ می کردن ناگهان مدیرمون با عصبانیت در کلاس رو باز کرد یک خطکش فلزی به دست داشت و با عصبانیت به جواد گفت اسم شلوغ ها رو بهش بده جواد اسم دوتا از بچه ها به نام های  "شهریار" و "سجاد" رو نوشته بود مدیر وسط کلاس بین دو ردیف وایستاد و داد زد: شهریار کیه؟ بیاد پای تخته، شهریار بقل دستیه من بود و از صندلیش بلند شد و در حالی که از کنار مدیر رد می شد که پای تخته بره مدیر با خط کش ضربه محکمی به کمرش زد شهریار رفت پای تخته در حالی که کمرش رو با دستش می مالید مدیر اسم سجاد رو خوند و گفت سجاد بیاد بیرون سجاد هم وقتی از کنار مدیر رد می شد ابتدا مدیر ضربه ای به کمرش و بعد ضربه ای به کونش زد سجاد هم رفت پای تخته در حالی که با یک دستش کمرش و با دست دیگه کونش رو می مالید مدیر به هر دو شون گفت دستاتون رو جفت کنید شهریار و سجاد دستاشون رو جفت کردن و نفری 5 ضربه با خط کش به دستاشون ضربه زد مدیر ما رو تحدید کرد که بار دیگه صدامون رو بشنوه فُلان و بَهمان میکنه و از کلاس رفت بیرون سجاد و شهریار هم رفتن سر جاشون نشستن تا مدیر پاش رو گذاشت بیرون 
جواد زد زیر خنده و گفت: دیدید چه طور در کون سجاد زد
 سجاد گفت:دردم نیومد
جواد گفت:آره دیدم چطور مثل سگ داشتی کونت رو میمالوندی 
سجاد گریه کرد  

 
  
   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر